تزریقات و پانسمان در منزل

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
آخرین مطالب
آخرین محصولات
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت
شیخ و مریدان در کوهستان

آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام.
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است."
راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:
" قاعدتن نباید این طور می شد!"
سپس رو به پخمه کردی و گفت:
"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟"
پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است!
گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد



:: بازدید از این مطلب : 671
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : مصطفی خوش اخلاق
ت :
.

موضوعات
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب پربازدید
محصولات پربازدید
پشتیبانی